در اين مقاله با استفاده از آيات، به اختصار به بررسي مسائلي كه عنوان شد ميپردازيم؛ قبل از آن كه وارد اصل بحث شويم، بايد ديد اين دو واژه در لغت و در اصطلاح قرآن به چه معني ميباشند.
راغب هدايت را راهنمايي با لطف و ضلالت را عدول از راه راست بيان كرده است.1
پس هدايت يعني نشان دادن راهي كه به هدف انسان منتهي ميشود و ضلالت به معناي عدول از صراط مستقيم است و متمايل شدن از منهج اصلي؛ خواه كم باشد يا زياد و خواه عمدي باشد يا سهوي.
واژه ضلالت، متضمن نوعي تحيّر و سرگرداني است و مراد منحرف شدن از راهي است كه به مقصد منتهي ميگردد. «ضال» به كسي گفته ميشود كه مقصود و مطلوبش از او پنهان شده باشد و از راهي كه به آن منتهي ميشود، منحرف گرديده است.
از حدود 236 مورد آيهاي كه در قرآن راجع به هدايت آمده است ميتوان چنين برداشت نمود كه هدايت به معناي «راهنمايي و ارائه طريق حق و كمال و خير و صواب» است كه گاهي در مورد انسانها به كار ميرود؛ مانند آيه شريفه: «و الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا»(عنكبوت/ 69)؛ ما راهمان را به افرادي كه براي رضاي پروردگارشان تلاش كنند نشان خواهيم داد.
و گاهي در معنايي عام استعمال شده كه شامل تمام موجودات است كه آنها بر اساس استعداد خدادادي خود به سوي كمال هدايت ميشوند. از آيه «ربّنا الذي اعطي كل شيء خلقه ثمّ هدي» (طه/ 50) همين معني برداشت ميشود؛ چنان كه مرحوم علامه از صدرالمتألهين نقل ميكند كه هدايت عبارت است از سوق دادن موجودات به سوي كمال ثانوي آنها2 كه چيزهايي است كه براي بقا بدان نياز دارند. پس هدايت داراي اقسام و انواعي ميباشد كه آنها را مورد بررسي قرار خواهيم داد.
هدايت تكويني ايجاد قوا، استعدادها و گرايشهاي خاص در يك موجود است، به گونهاي كه آن را به كمال شايسته خود برساند. اين معني نشانگر اين واقعيت است كه هر موجودي براي رسيدن به هدف معيّن خود بايد راه خاصي را بسپارد؛ مثلاً اگر زندگي زنبور عسل را ملاحظه نماييم، خواهيم ديد اين حيوان به صورت گروهي زندگي ميكند و هر يك از اعضا مسؤوليت خاصي را بر عهده دارد و همه براي رسيدن به هدفي معيّن تلاش ميكنند.
خالق اين حيوان، چنان استعداد و غريزهاي را در وجود آن نهاده است كه در كوهها، جنگلها و بر روي درختان لانه بسازد و هر يك از آنها بتواند وظيفه خود را تشخيص دهد و براي انجام آن به بهترين وجه تلاش نمايد. خداوند متعال در اين مورد ميفرمايد:
«و اوحي ربّك الي النحل ان اتخذي من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون) (نحل/ 68)
مرحوم علامه طباطبايي در تفسير اين آيه ميفرمايد خداوند از طريق غريزهاي كه در ذات زنبور عسل قرار داده، به او الهام نموده است.3
قرآن براي هر موجودي هدايتي مخصوص و هدفي ويژه را مطرح ميكند و خلقت آن به گونهاي است كه به سوي آن هدف هدايت شده است. از اين نظر خلقت انسان همانند موجودات ديگر است و اورگانيزم انسان به گونهاي است كه ميتواند نيازهاي مادي خود را در جهت ادامه حيات به صورت اجتماعي همراه با تحول و تكامل و بهرهگيري از آنچه در محيط است تأمين نمايد. در خلقت انسان همانند تمام موجودات مادي ديگر هدفي وجود دارد و انسان همواره در جهت رسيدن به آن هدف در حال حركت ميباشد، استاد جوادي آملي در اين باره مينويسد:
«... هر گونه حركت در محدوده طبيعت همراه با هدايت بوده و از راه خاص به هدف مخصوص رهبري خواهد شد و هيچ موجود طبيعي ايستا و جامد نبوده و هيچ حركتي نيز بدون هدف نخواهد بود.»4
هدايت تكويني عام و شامل تمام موجودات ميباشد، اما نوعي از هدايت تكويني خاص انسان است. انسان كه در دنياي آفرينش جايگاه ويژهاي را به خود اختصاص داده و اشرف مخلوقات است هدايتي خاص ميطلبد. بيشترين قابليتها واستعدادهاي جهان خلقت در اختيار انسان قرار دارد و هدف آفرينش در مورد انسان بسيار متعالي است و قابل قياس با هدف آفرينش در موجودات ديگر نيست؛ مثلاً هدف از آفرينش يك گياه رشد و نمو آن، دادن شكوفه و سپس تبديل آن به ميوه يا بذر است؛ اما در مورد انسان كه موجودي پيچيده است طبيعتا هدفي والاتر وجود دارد و وصول به آن مشكلتر ميباشد و بر اين اساس قواي غريزي قويتري هم در اختيار او قرار داده شده است. اين قوا و استعدادها بايد در مسير صحيح خود هدايت شوند تا انسان را به هدف آفرينش برساند.
يكي از مصاديق هدايت تكويني ويژه انسان داشتن قوه تعقل است. قوه يا حس حقيقتجويي و كنجكاوي، ميل به زيبايي، ميل به پرستش و... از جمله استعدادهاي خاص انساني هستند كه به صورت تكويني در وجود نوع بشر نهاده شدهاند و به وي قدرت تشخيص خير و شرّ، حسن و قبح و حق و باطل را ميدهند. اين در حالي است كه تمام موجودات مادي ديگر از داشتن چنين قوا و استعدادهايي محروم هستند.
انسان با موجودات ديگر تفاوت اساسي دارد؛ زيرا آنها تنها داراي بعد مادي هستند و هدف نهايي از خلقتشان رسيدن به كمال در همان بُعد ميباشد، اما ابعاد وجودي انسان فراتر از بعد مادي اوست. بعد روحي انسان بسيار پيچيده و شناخت نيازهاي آن مشكل ميباشد و در نتيجه هدايت انسان در اين جهت بسيار دشوار ميباشد و لذا اگر انسان بتواند خود را بشناسد و بعد معنوي خود و نيازهاي آن را درك كند، ميتواند به كمال مطلوب خود برسد.
حضرت علي عليهالسلام در اين مورد ميفرمايد هر كس خود را بشناسد، پروردگار خود را شناخته است.5
از آن جا كه شناخت «نفس» بسيار دشوار و حتي براي انسان بتنهايي غير ممكناست، نياز به راهنمايي و تعليم رخ مينمايد. انسان آزاد آفريده شده و حق انتخاب به او داده شده و از اين رو داراي مسؤوليت هم ميباشد و اكنون براي انتخاب اصلح نياز به راهنمايي دارد؛ راهنمايي از سوي مبدئي كه ويژگيهاي انسان و رو حيات او را بخوبي بداند و توانايي پاسخ به نيازهاي او را داشته باشد. از سوي ديگر انسان موجودي است كه به صورت انفرادي نميتواند زندگي كرده نيازهاي خود را تأمين كند، بلكه بايد در پرتو زندگي اجتماعي، افراد از تواناييهاي يكديگر براي رفع نيازهاي خود بهره ببرند؛ هر چند اين خود منشأ تعارضات و درگيريهايي بين آنها ميگردد؛ چرا كه همان غرايز حيواني از قبيل نفعطلبي و برتريجويي و تفوقطلبي در وجود انسان نهفته شده است.
بدين سان براي برقراري توازن و جلوگيري از بروز خشونت در جوامع انساني و نيز سوق دادن فرد و جامعه به سوي هدف آفرينش، نياز به هدايت و راهنمايي انسان ضروري است؛ هدايت از سوي آفرينندهاي كه نسبت به خصوصيات و نيازهاي انسان آگاهي كامل دارد و عناصر موثر در رسيدن انسان به آن هدف را كاملاً ميشناسد. نقش پيامبران در اين ميان نشان دادن راهي است كه خداوند براي رسيدن انسان به هدف آفرينش خود ترسيم نموده است. لطف الهي در اين است كه انسان را به سعادت و كمال برساند. وي انسان را تا حدودي از طريق خلقت و تقدير و نيز فطرت آدمي راهنمايي كرده و سرشت انسان را به گونهاي قرار داده است كه انسان را به سوي كمال نهايي و مطلق دعوت مينمايد: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرتاللّه التي فطر الناس عليها» (روم/ 30)
فطرت انسان با گرايش به سوي خداوند كه كمال مطلق است درآميخته است، همان گونه كه از امام صادق عليهالسلام در مورد اين آيه سؤال شد و حضرت فرمود مراد از فطرت در اين جا توحيد ميباشد.6 در برخي روايات نيز آمده است كه مراد از فطرت اسلام ميباشد، چنان كه مرحوم شيخ طبرسي و برخي ديگر از مفسران اين قول را برگزيدهاند.7
اين فطرت الهي انسان را به سوي انجام كارهاي نيك و صلاح پيش ميبرد و توجه انسان را به سوي خالق و عبوديت او جلب ميكند، لذا است كه گفته ميشود عبادت كردن و عبوديت ذاتي انسان است. شاهد بر اين مدعي اين است كه در طول تاريخ مردم به عبادت و پرستش مشغول بودهاند و نميتوان ملتي را يافت كه خود را از پرستش بينياز ببيند، مگر در مواردي نادر و استثنايي.
از طرفي امروزه ميبينيم به رغم تمام تلاشي كه حكومتهاي لائيك و ضدديني براي محو دين در كشورهاي خود كردهاند، نه تنها توجه مردم به دين كاهش نيافته، بلكه گرايشهاي مردم به دين و مخصوصا اسلام در سراسر جهان همانند چشمهاي جوشان در حال افزايش ميباشد.
فطرت انسان را به سوي حق و حقيقت و كمال و سعادت دعوت و راهنمايي مينمايد، اما خود بتنهايي قادر نيست براي هميشه انسان را راهنمايي كند و از او در مقابل اميال غريزي دفاع نمايد؛ از اين رو خداوند عقل را كه چراغي فروزان است در اختيار انسان قرار داد. عقل رسولي باطني است و نقش بزرگي در راهنمايي انسان به عهده دارد و لذا در مكتب اهل بيت عقل يكي از منابع علمي و فقهي شمرده ميشود و قرآن نيز جايگاه مهمي براي عقل ترسيم كرده است. از طرفي يكي از عوامل عمده گمراهي، انحطاط و سقوط آدمي، عدم تعقل و تفكر او ميباشد، چنان كه قرآن نيز در سوره ملك از قول دوزخيان ميفرمايد:«اگر ما گوش و عقل خود را به كار گرفته بوديم، اهل آتش نبوديم.»(ملك/ 10)
با اين وصف، به كارگيري عقل از سوي مردم متفاوت است و گاهي در مورد يك مسأله افراد نظرات مختلف دارند. تمام افرادي كه با هم به نزاع ميپردازند و كساني كه براي بشر مشكلات بزرگي ميآفرينند از نعمت عقل برخوردارند؛ اما از به كارگيري آن عاجز هستند و نميتوانند آن را راهنماي خود قرار دهند. اگر غرايز و شهوات انسان طغيان نمايد چيزي از نور عقل باقي نميماند تا انسان در پرتو آن به سرمنزل مقصود برسد و در اين حال قدرت تفكر و انديشه از او سلب ميشود؛ از اين رو عقل به تنهايي براي هدايت بشر كافي نيست، بلكه در مواجهه با غرائز طغيانگر قاصر است و به نيروي ديگري براي روشن كردن راه انسان نياز ميباشد. اين نيرو همان نيروي تشريع است. تشريع يعني وضع قانون از سوي شارع تا از بيرون انسان را هدايت كند و براي او چراغي باشد تا در پرتو آن به حيات خود ادامه دهد، از برخورد با ديگران مصون بماند، و در راه كمال و سعادت حركت كند. اين همان قوانين الهي است و افرادي كه آن را از منبع اصلي دريافت ميكنند و در اختيار مردم قرار ميدهند، رسولان و انبياء ميباشند.
سؤالي كه در اين جا مطرح است اين است كه آيا هدايت تشريعي شامل همه افراد بشر است، يا ويژه افراد خاصي ميباشد؟ اگر هدايت عموميت دارد، آيا تحت شرايط خاصي انسان از آن بهره ميبرد، يا در هر شرايطي انسان ميتواند از اين مشعل فروزان سود جويد؟
از برخي تعاريف و تقسيماتي كه نويسندگان و مفسران ارائه نمودهاند چنين برداشت ميشود كه هدايت تشريعي نيز داراي مراحلي است كه برخي از آنها عام است و تنها شرط آن وجود اراده در انسان است؛ اما برخي ديگر از درجات آن در مورد افراد خاصي است كه مراحل پايينتر آن را طي كردهاند. در اين مورد راغب اصفهاني هدايت انسانها را داراي مراتب و درجاتي برشمرده است؛ از قبيل:
1. آنچه شامل تمام مكلفان است و نوع بشر از آن برخوردار ميباشد؛ مانند عقل و استعداد و امكان تحصيل علم.8 براي اثبات اين مطلب به آيه «ربّنا الذي اعطي كل شيء خلقه ثمّ هدي» (طه/ 50) استدلال نموده است.
البته چنين به نظر ميرسد كه در اين استدلال راغب از نكتهاي غفلت نموده است كه هر چند هدايت مذكور در آيه عام و شامل نوع بشر است و همه ميتوانند از آن برخوردار باشند، ولي اختصاص به انسان ندارد و عموم كلمه «كل شيء» تمام موجودات را شامل ميشود و نميتوان آن را در خصوص انسان دانست، بلكه در اصل، در مورد هدايت تكويني است؛ چنان كه علامه اين را ميگويد.9
2. هدايت يعني دعوت به لسان انبياء و به وسيله وحي كه اين در خصوص نوع بشر است؛ چنان كه آيه شريفه ميفرمايد «و جعلنا منهم ائمّة يهدون بامرنا» (انبياء/ 73)
3. توفيقي كه اختصاص به افرادي دارد كه به دعوت رسولان و هاديان الهي لبيك گفتهاند و مراحل اوّل و دوم هدايت را پشت سر نهادهاند: «الذين اهتدوا زادتهم هدي»(محمد/ 17)
«و من يؤمن باللّه يهد قلبه» (تغابن/ 11)
4. هدايت انسان در روز قيامت به سوي جنت: «سيهديهم و يصلح بالهم»(محمد/ 5)
راغب اين هدايتها را مترتب بر يكديگر دانسته، مينويسد آنچه فعل انسان است همان هدايت به زبان و دعوت ميباشد و مراحل ديگر آن را فقط خداوند ميتواند عهدهدار گردد.
علامه حلي نيز در مورد هدايت مراحلي را قائل است و آن را به سه مرحله تقسيم مينمايد:
1. دلالت و راهنمايي به حق و حقيقت؛ مثل «هداني الي الطريق» كه در اين مورد راه به انسان نشان داده ميشود.
2. فعل هدايت؛ يعني نماياندن واقعيت به انسان، به گونهاي كه انسان به آن معتقد گردد.
3. رساندن به هدف و مقصود؛ همانند كسي كه دست انسان را گرفته، او را تا مقصد همراهي نمايد.10
بلي مرحلهاي از هدايت است كه عموم مردم ميتوانند از آن بهره برند. لطف الهي ايجاب ميكند كه همه مردم را به راه راست هدايت كند؛ زيرا او خالق و ربّ است و براي سعادت مربوب و مخلوق خود بايد راه را نشان دهد. استاد جوادي آملي در اين خصوص ميفرمايد:
«هدايت تشريعي نيز از خداوند است نه از آن غير او و حتما از خداوند صادر خواهد شد... چون ربوبيت تمام ممكنات مخصوص خداوند است و از حضرت اوست.»11
مرحلهاي بالاتر از هدايت نيز وجود دارد كه ويژه افراد خاصّي است؛ افرادي كه به نداي فطرت خود پاسخ مثبت دادهاند، از چراغ عقل بهره گرفتهاند و به سخن و راهنمايي رسولان و هاديان توجه كرده و در آن راه گام نهادهاند. آنها كه با اطاعت از دستورات الهي تيرگيها را از قلب خود زدودهاند و پردههاي حجاب را كنار زدهاند، مورد عنايت خاص الهي قرار گرفته، بهتر از ديگران ميتوانند در راه رسيدن به هدف قدم بردارند.
در اين جاست كه خداوند هم عنايت خاصي به آنها مينمايد و به گفته استاد جعفر سبحاني كمكهاي غيبي و امدادهايي كه خارج از اختيار انسان است شامل حال او ميشود.12
گاهي انسان در شرايط مناسب موفق به انجام كاري ميشود كه اثر مثبت آن كار براي مدتها باقي ميماند. اين همان توفيق و هدايت ثانوي است كه مترتب بر هدايت اولي است كه در دست خود انسان بوده و از آن بهره جسته است.
قرآن كريم در اين باره ميفرمايد هر كس پذيراي هدايت باشد، هدايت او افزايش خواهد يافت.(محمد/ 17،زمر/ 18،تغابن/ 11وبقره/ 2) از آيات نخستين سوره بقره كه ميفرمايد: «ذلك الكتاب لاريب فيه هديً للمتقين. الذين يؤمنون... اولئك علي هديً من ربّهم»نيز ميتوان دو گونه هدايت را برداشت نمود. يك هدايت اوليه كه همان پيروي از فطرت، عقل و تعاليم انبياء است كه اين خود آثاري را به دنبال دارد كه يكي از آنها تشكيل ملكه تقوا در انسان ميباشد و در پي آن هدايت ثانوي متوجه انسان ميشود كه همان توفيق الهي است؛ چنان كه در نقطه مقابل، ضلالت نيز همينگونه است و مرحلهاي عميق دارد كه مترتب بر مرحله اول است. مرحله اول در دست خود انسان است؛ يعني بيتوجهي به نداي فطرت و راهنمايي عقل و دستورات انبياء باعث تيرگي قلب، حجاب و سلب توفيق ميگردد. البته اين آثار بر بيتوجهي انسان به دستورات الهي بار ميشود؛ هر چند خود انسان به آن توجه نداشته باشد يا حتي آن را نخواسته باشد: «انّ الذين كفروا سواء عليهم اانذرتهم ام لم تنذرهم لايؤمنون. ختم اللّه علي قلوبهم و...»(بقره/ 6-5) و «في قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا»(بقره/ 10)
مُهر زدن بر قلب اين افراد، كر كردن آنها به گونهاي كه كلام حق را نميتوانند بشنوند و نيز زياد كردن مرض قلوب آنها از سوي خداوند است و آنها نميتوانند جلو آن را بگيرند؛ زيرا مقدمات آن را به سوء اختيار خودشان فراهم كرده و از مرحله هدايت اوليه استفاده نكردهاند و اين ضلالت كه فعل خداوند است، مترتب بر ضلالت اولي است كه در اختيار خود افراد بوده است.
به عنوان مثال، اگر شخصي بزرگوار و اهل جود و كرم مجلسي را برگزار كند و افرادي را دعوت نمايد و سپس در آن مجلس هدايايي را توزيع نمايد مسلم است كساني از اين هدايا و از الطاف صاحب كرم برخوردار ميشوند كه دعوت وي را پذيرفته و در مجلس حاضر شدهاند؛ اما آنها كه در مجلس حاضر نشدهاند از اين هدايا محروم خواهند بود و نميتوانند آن شخص صاحب جود و كرم را ملامت نمايند، بلكه خود آنها بايد براي اين محروميت سرزنش شوند.
اكنون شايسته است رابطه بين هدايت و آزادي را بررسي كنيم و ببينيم آيا انسان در انتخاب راه آزاد است و در رسيدن به هدايت يا ضلالت نقش دارد، يا اين كه خداوند برخي را هدايت ميكند و برخي ديگر را گمراه مينمايد؟
بعضي از نويسندگان اهل سنت با استناد به ظاهر شماري از آيات قرآن مانند «فمنهم من هدي اللّه و منهم من حقّت عليه الضلالة» (نحل/ 36) ميگويند خداوند انسان را هدايت يا گمراه ميكند و انسان در اين زمينه نقشي ندارد؛ چنان كه در آيه هدايت به خدا نسبت داده شده است. فخررازي ميگويد خداوند ابتدا همه مردم را به وسيله پيامبران دعوت مينمايد و سپس ايمان يا كفر را خودش در وجود افراد ميآفريند.13
اما به نظر نگارنده اين معني را نميتوان از آيه مذكور برداشت نمود. در اين آيه هدايت به خداوند نسبت داده شده است «فمنهم من هدي اللّه»، چه اين كه او است كه فطرت و عقل را آفريده، پيامبران را فرستاده و زمينه هدايت را فراهم ميكند؛ اما ضلالت به او نسبت داده نشده «و منهم من حقّت عليه الضلالة»، زيرا خود شخص است كه با استفاده نكردن از فرصتهاي فراهم شده به گمراهي كشيده ميشود.
علاوه بر اين در صدر و ذيل آيه كلماتي وجود دارند كه ميتوانند قرينههايي بر خلاف برداشت فخررازي باشند. آيه به طور كامل چنين است: «و لقد بعثنا في كلّ امّةٍ رسولاً ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت فمنهم من هدي اللّه و منهم من حقّت عليه الضلالة فسيروا في الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذّبين»(نحل/ 36) در اين آيه به ارسال پيامبران براي هر جامعه و ملتي اشاره شده است و هيچ انساني به طور تكويني ملتزم به پذيرش دعوت پيامبران نيست؛ چنان كه هيچ كس هم از پذيرش آن منع نشده است و هيچ گونه الزامي در اين مورد وجود ندارد و اين كه بگوييم گر چه پيامبران آمدهاند و دعوت كردهاند، اما ايجاد ايمان و كفر در وجود انسانها توسط خداوند و بدون اراده انسان است به لغو بودن ارسال رسل خواهد انجاميد؛ زيرا خداوند ميتوانست بدون فرستادن رسولان اين كار را انجام دهد و لذا هيچ اثري بر آمدن پيامبران مترتب نميشود و لغو خواهد بود. بلي، مرحله دوم هدايت كه همان توفيق است در دست انسان نبوده، بلكه فعل خداوند است كه البته آن هم به دنبال انتخاب خود انسان در مرحله اول و مترتب بر آن است.
قرينه ديگر بخش پاياني آيه است كه ميفرمايد: «فسيروا في الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذّبين» اگر ضلالت انسان اجباري باشد و انسان در تغيير سرنوشت خود هيچ گونه نقشي نداشته باشد، قرآن نبايد انسان را به «سير در زمين و مطالعه احوال گذشتگان» دعوت نمايد؛ چه اين كه اين مطالعه بياثر و لغو خواهد بود، در حالي كه خداوند حكيم است و همانطور كه لغو از او صادر نميشود، به كار لغو نيز دستور نميدهد.
پس بايد گفت هدايت فعل خداوند است به معناي اعطاي نعمت فطرت و عقل و فرستادن انبياء براي راهنمايي نوع بشر؛ اما انسان در انتخاب راه خود حق تعيين دارد و مجبور نميباشد. «انّا هديناه السبيل امّا شاكرا و امّا كفورا» (انسان/ 3)؛ اما ضلالت كه براي انسان محقق ميشود به خاطر گزينش نادرست خود مكلف ميباشد.
اگر هدايت را به معناي راهنمايي و نشان دادن طريق بدانيم آن طريق بناچار بايد به مقصد خاصي بينجامد و آن مقصد خاص حقيقت ميباشد و طريق منتهي به آن در قرآن «صراط مستقيم» ناميده شده است: «اهدنا الصراط المستقيم» (فاتحه/ 6)
صراط در عرف مردم به جاده و راه عمومي گفته ميشود و صراط مستقيم راهي است كه همواره رهروان خود را به مقصد برساند و ما در اين آيه شريفه از خداوند ميخواهيم ما را به راهي راهنمايي كند كه ما را به مقصد نهايي برساند و مقصد نهايي، حق و حقيقت است. پس هدايت مستلزم حقّ و ضلالت مستلزم باطل است. از آن جا كه حق مطلق خداوند است «ان اللّه هو الحق» (نور/ 25)، پس انسانِ هدايت شده كسي است كه حركت او به سوي خداست و تمام گفتار و كردار او رنگ الهي دارد و كسي كه به اين مرحله برسد هدفي جز بيان حق و تحقّق و حاكميت حق ندارد.
يكي از مسائل مهم اعتقادي فاعليت خداوند و تأثير او در وجود ميباشد كه اين مسأله از مراتب توحيد به شمار ميآيد. در اين زمينه عدهاي تا آن جا پيش رفتهاند كه معتقد شدهاند هر آنچه از انسان صادر ميشود فاعل واقعي آن خداوند است و انسان هيچگونه قدرت و ارادهاي از خود ندارد. البته اگر اين ديدگاه را بپذيريم، ارتكاب جرائم و جنايات و صدور افعال ناپسند را نبايد به انسان نسبت داد و نبايد او را بر انجام چنين كارهايي مؤاخذه كرد؛ زيرا او در ارتكاب چنين اعمالي هيچ نقش و ارادهاي نداشته است؛ در نتيجه اعتقاد به جزا و كيفر روز قيامت و محاسبه اعمال انسان در آن روز غيرقابل قبول خواهد بود، چه اين كه مجازات انساني كه در انجام كاري هيچ نقشي نداشته و تحت اراده الهي و بالاجبار آن كار را انجام داده است، به دور از عدالت الهي بلكه قبيح ميباشد.
اين مسأله در مورد بحث ما نيز جايگاه ويژهاي دارد و ميبينيم در قرآن گاهي هدايت به خداوند نسبت داده ميشود و گاهي به عواملي ديگر و همچنين ضلالت. حال اگر قائل به عدم نقشي براي انسان شويم و هدايت و ضلالت را معلول اراده الهي بدانيم، در واقع اختيار را از كف انسان گرفتهايم و همان اشكالي كه در بحث توحيد مطرح است در اين جا نيز خودنمايي ميكند. ما براي روشن شدن اين مسأله به آيات قرآن مراجعه ميكنيم تا ببينيم قرآن چه چيزهايي را عوامل هدايت يا ضلالت ميداند. از ديدگاه قرآن، خداوند، قرآن و انبياء راهنمايان بشر ميباشند و در عين حال خدا، قرآن، انسان و شيطان به عنوان گمراه كنندگان مطرح هستند كه خدا و قرآن در هر دو مورد در آيات قرآن به چشم ميخورند كه با توجه به آيات آنها را بررسي خواهيم نمود.
هدايت و ضلالت در بسياري از آيات قرآن به خداوند نسبت داده شده است؛ اسناد هدايت عامه به خداوند در آياتي مانند: «ربّنا الذي اعطي كل شيء خلقه ثمّ هدي» (طه/ 50) و يا «انّا هديناه السبيل امّا شاكرا و اما كفورا» (انسان/ 3) از اين باب است كه خداوند انسان را آفريده، استعداد و قواي طبيعي و فطري را در اختيار انسان قرار داده، وي را به نيروي عقل مجهّز نمود، و نيز پيشواياني را براي هدايت تشريعي به سوي بشر فرستاده است. پس استناد اين مرحله از هدايت به خداوند نياز به توضيح ندارد. هدايت خاص كه همان توفيق رحماني يا رساندن به هدف است هر چند زمينههاي آن را خود انسان با استفاده از هدايت عام الهي ايجاد ميكند، اما در قرآن به خداوند نسبت داده ميشود. همچنين كساني كه از هدايت عام الهي در مرحله اول استفاده نكنند، خداوند آنها را گمراه ميكند و اين كه ضلالت در آياتي از قرآن به خداوند نسبت داده ميشود، در اين مرحله و به اين معني است.(اعراف/ 43و 178،رعد/ 27)
اين ضلالت گر چه از خود انسان سرچشمه ميگيرد و گمراه شدن او ناشي از توجه نكردن به دستورات پيامبران و بزرگان و بيتوجهي به نداي فطرت بوده، ولي از آن جا كه اين انتخاب برخاسته از اراده انسان بوده و اين اراده را خداوند آفريده و در اختيار انسان قرار داده، اين ضلالت به خداوند نسبت داده شده است؛ چنان كه بسياري از افعالي كه از انسان صادر ميشود به خداوند نسبت داده شده است؛ همانند: «و ما رميت اذ رميت و لكنّ اللّه رمي» (انفال/ 17). در اين مورد گر چه پرتاب تير توسط انسان و با نيروي بازوري او انجام ميشود، اما از آن جا كه نيروي تدبير، توان بازو و اراده را خداوند در اختيار او قرار داده و نيز در هر لحظه ممكن است آنها را سلب كند، اين عمل به خداوند نسبت داده شده است.
كتب آسماني با تبيين تكاليف بشر كه زمينه را براي راهنمايي او فراهم ميكند يكي از منابع اصلي هدايت انسان ميباشند. پيامبران نيز در حقيقت براي بيان تعاليم اين كتب براي بشر آمدهاند. كتب آسماني با اين كه متعدد و در ظاهر مختلف به نظر ميرسند، اما در طول و مكمل يكديگر بوده، قرآن كاملترين و برترين نمونه آنهاست. قرآن كتب آسماني امتهاي گذشته را به عنوان راهنماي بشر معرفي ميكند: «انّا انزلنا التوراة فيها هديً و نور» (مائده/ 44)
«و آتيناه الانجيل فيه هديً و نور» (مائده/46)
اين آيات بيان ميكنند كه كتب آسماني براي هدايت نوع بشر آمدهاند؛ مثلاً در سوره يونس ميفرمايد: اي مردم از سوي پروردگار شما برايتان پند و اندرزهايي آمده كه درماني است براي آنچه در سينههاست و رهنمود و رحمتي براي گروندگان به خدا.(يونس/ 57،بقره/ 2)
گاهي نيز قرآن يا كتب پيشين به عنوان وسيله گمراهي افراد بيان شدهاند(مائده/ 64) و توجيه آن چنين است كه قرآن براي هدايت انسان و ايمان آنها نازل شده، اما موضعگيري و عكسالعمل آنها در مقابل تعاليم قرآن موجب ازدياد كفر آنان ميگردد. آنان وقتي گسترش اسلام و نفوذ آيات قرآن را ميبينند، از آن جا كه اسلام را نپذيرفتهاند، سعي ميكنند در مقابل آن بايستند و مانع پيشرفت آن شوند؛ از اين رو روز بروز از هدايت الهي و راهي كه قرآن ارائه نموده فاصله ميگيرند و در واقع كفر آنها افزايش مييابد. اين گونه ازدياد گمراهي و طغيان در آيات مذكور به قرآن نسبت داده شده است.14
انبياء همواره به عنوان هادي مطرح هستند و صفت گمراه كردن در قرآن به آنها نسبت داده نشده است. از نظر قرآن آفرينش انسان در پي هدفي خاص يعني تكامل و دستيابي به كمال مطلق و تقرّب به جوار حضرت حق ميباشد و بدين منظور هر چند به انسان استعداد فطري و نيروي تعقل و تفكر داده شده، اما براي شكوفايي اين استعدادهاي انساني و افروختن مشعلي فروزان براي حركت در طريق وصول به حق نياز به وسيلهاي است تا بتواند انسان را در اين راه پرپيچ و خم راهنمايي كند و انسان مادي را با آن هدف غيرمادي مرتبط سازد. آن وسيله و واسطه انبياء الهي هستند كه ماهيتي بشري دارند و از ويژگيهاي انسان برخوردارند، اما در بعد معنوي سرآمد تمام افراد عصر خود بودهاند. آنها اسوه و الگوي افراد هستند و انسانها با اقتدا به آنها و پيروي از اعمال و گفتارشان در راه حق و حقيقت گام مينهد: «اولئك الذين هدي اللّه فبهُداهم اقتده»(انعام/ 90)
هدايت انبياء در عرض هدايت الهي نيست، بلكه در طول آن، به دستور خداوند و برخاسته از مصلحتانديشي و لطف حضرت حق و مكمل هدايت باري تعالي است. خداوند رحمان است و لطيف و لطف او ايجاب ميكند كه بشر را به سوي سعادت ابدي هدايت كند و براي عملي كردن اين هدف، افرادي از بين انسانها را بر ميگزيند كه ويژگيهاي انساني دارند و قادرند با انسان تماس برقرار نمايند، تا انسانها بتوانند دعوت آنان را درك كنند. از سوي ديگر آنان در بعد معنوي بايد به گونهاي باشند كه قابليت ارتباط با عالم معني و گرفتن وحي را از آن منشأ لطف داشته باشند، و اين افراد انبياء الهي هستند.
با توجه به آنچه ياد شد، آشكار گرديد كه انسان در انتخاب راه خود نقش دارد، آزاد آفريده شده، داراي حق انتخاب است. همچنين انسان با برخورداري از نيروي عقل و خرد ميتواند خوب و بد را تشخيص دهد و يكي را انتخاب نمايد و چيزي به عنوان جبر كه انسان را وادار به انتخاب راهي خاص كند وجود ندارد. آنچه در اين جا مورد بررسي قرار ميگيرد اين است كه انسان در هدايت يا ضلالت خود چه نقشي را ميتواند ايفا كند و اين كه ديدگاه قرآن در اين مورد چيست؟
انسان قابليتهايي دارد كه به فعليت رساندن هر يك از آنها يا توجه خاص به هر كدام از آنها ميتواند در سرنوشت انسان مؤثر باشد و آينده او را رقم بزند.
انسان بر اساس فطرت خود به سوي كمال گرايش دارد و نيروهايي از قبيل حسّ حقيقتجويي و حس خداپرستي او را در اين راه تحريك ميكنند. با وجود اين، انسان مجبور به پيروي از اين گرايشهاي دروني نيست، بلكه غريزههايي از قبيل شهوت، غضب، قدرتطلبي و خودخواهي نيز در طبيعت انسان هستند كه هر يك منشأ برخي از رفتارها در انسان ميباشند. اين غرايز با اين كه سرمنشأ خير بوده، هر يك به گونهاي به هستي و رشد انسان كمك ميكنند، اما توجه بيش از حد به يكي از آنها و تقويت آن موجب خروج انسان از حدّ اعتدال ميگردد. بدين گونه انسان ميتواند در تعيين سرنوشت خود مؤثر باشد و از اين روست كه قرآن بسياري از مشكلات انسان را ناشي از اعمال خود او ميداند چنان كه ميفرمايد بسياري از گرفتاريهاي شما چيزهاي است كه خود شما در ايجاد آن نقشي داشتهايد.(شوري/ 30)
تفسير نمونه در بيان آيه شريفه ميفرمايد:
«هدايتها و ضلالتهايي كه در اين مورد به اراده خدا نسبت داده ميشوند، در حقيقت پاداش و كيفرهايي است كه در مقابل انجام اعمال نيك و بد به بندگان ميدهد.»15
حال كه سخن به اين جا رسيد، مناسب است به فهرست اعمال و كردار انساني و موضعگيريهاي او كه در گمراهي و سقوط او نقش دارند و موجبات آن را فراهم ميآورند، اشارهاي گذرا داشته باشيم.
اين اعمال عبارتند از:
اگر انسان غرايز خود را تعديل نكند و بيش از حد به ارضاء آنها بپردازد از خط اعتدال خارج شده، به ورطه انحراف سقوط خواهد نمود. قرآن كريم ميفرمايد: «افرأيت من اتخذ الهه هواه و اضلّه اللّه علي علم و ختم علي سمعه و قلبه...» (جاثيه/ 23)
در اين آيه گمراه شدن بنده توسط خداوند معلول پيروي بدون چون و چرا از خواهشهاي نفساني است. وقتي انسان هواهاي نفساني را معبود و مُطاع خود قرار دهد بر چشم و گوش و قلب او مهر زده ميشود؛ زيرا انسان چيزي را جز همان خواهشهاي دروني خود نميبيند و در چنين شرايطي درك حقيقت برايش غيرممكن ميشود و اين حالت به منزله مُهر زدن بر قلب و چشم شخص گمراه بيان شده است.
اگر انسان دوست ناباب و گمراهي را برگزيند و قدرت هدايت و راهنمايي او را نداشته باشد، در صورت ادامه دوستي با او خودش ممكن است تحت تأثير واقع شود. اين مسأله امروزه از مشكلات اصلي جامعه ما است. از سوي ديگر يك دوست خوب ميتواند موجب هدايت و كمال انسان باشد. قرآن در مورد نقش دوستان ميفرمايد: «و يوم يعضّ الظالم علي يديه يقول يا ليتني اتّخذت مع الرّسول سبيلاً. يا ويلتي ليتني لم اتخذ فلانا خليلاً» (فرقان/ 28 ـ 27)
يكي از عوامل اصلي مشكلات كشورهاي جهان سوم و نيز كشورهاي اسلامي پيروي حساب نشده سياستمداران و رهبران آنها از بيگانگان از جمله سياستمداران برجسته جهان است. اين مسأله سبب بيتوجهي به تعاليم اسلام و مصالح جوامع اسلامي ميشود و نيز موجبات گمراهي انسان را فراهم ميآورد. انساني كه مطيع بزرگان جامعه خود باشد مصالح و سرنوشت خود در روز قيامت را فراموش ميكند و از آن غافل ميشود. قرآن ميفرمايد: عدهاي از افرادي كه روز قيامت دچار عذاب شوند بهانه ميآورند كه خدايا ما از بزرگان پيروي كرديم و گمراه شديم.(احزاب/ 66) از سوي ديگر پيروي از تعاليم رسولان و فرستادگان الهي موجب هدايت انسان و حركت او در صراط حق ميباشد و كسي كه از فرزانگان و عارفان پيروي كند به كمال مقصود خود خواهد رسيد.
تقليد و پيروي كوركورانه، همان گونه كه در گذشته سبب گمراهي افراد ميشده و بسياري از افراد اعتقادات اجداد و نياكان خود را بدون تحقيق در مورد صحّت و حقانيت آنها ميپذيرفتند، امروزه نيز بر جوامع انساني سايه افكنده است و پيروان بسياري از اديان به گونهاي موروثي و بدون هيچ گونه جستجو معتقد به باورهاي نياكان خود بوده، از آن دفاع ميكنند. در پارهاي از موارد حتي پيروان يك دين در مرحله عمل نيز با تقليد از نياكان خود به تعاليم واقعي آن دين توجه نميكنند كه اين حالت از نظر قرآن مردود شمرده شده است. حتي قرآن اطاعت از پدر و مادر را در صورتي كه موجب گمراهي انسان باشند نهي كرده است: «و ان جاهداك علي ان تشرك بي ما ليس لك به علم فلاتطعهما» (لقمان/ 15)
اگر انسان خود را در مقابل حضرت حق بينياز پندارد و احساس كند تمام امور خود را ميتواند حل و فصل كند و به قدرت الهي نياز ندارد، دچار گمراهي شده، طغيان خواهد كرد. لذا در تعاليم اسلامي همواره نياز انسان و وابسته بودن او به منبع پرفيض الهي تذكر داده ميشود. قرآن يكي از علل گمراهي افراد را غفلت و فراموشي تعاليم الهي و ياد خداوند ميداند.(فرقان/ 18-17)
يكي ديگر از عوامل اصلي گمراهي بشر پيروي از اكثريت است كه در طول تاريخ موجب مخفي ماندن حق و نشر باطل گرديده است. بشر امروزي نيز از اين مشكل رنج ميبرد و برخي از ملتها در اثر پيروي از رأي اكثريت دچار مشكلات روحي و معنوي بسياري شدهاند. يكي از شبهاتي نيز كه امروزه عليه مكتب اهل البيت عليهمالسلام مطرح ميشود، اين است كه اگر اين مكتب بر حق است چرا پيروان آن در اقليت هستند؟
در پاسخ بايد گفت كه اكثريت يا اقليت بودن نميتواند معيار حق و باطل باشد، بلكه گاهي اكثريت بر حقند و در بسياري از موارد نيز اقليت بر حق ميباشند و اكثريت بر كفر، فساد و ضلالت؛ چنان كه قرآن كريم در موارد متعددي بدان اشاره كرده است و گاهي ميفرمايد اكثر آنها نميدانند، يا اكثر آنها تعقل نميكنند، يا ميفرمايد اگر از اكثريت پيروي كني از راه خدا منحرف خواهي شد و علّت آن را اين ميداند كه آن اكثريت بر اساس حدس و گمان تصميمگيري ميكنند.(انعام/ 116)
پرستش بتها گر چه خود معلول گمراهي و انحراف است، اما در عميقتر شدن ضلالت انسان تأثير دارد: «ربّ انهنّ اضللن كثيرا من الناس...» (ابراهيم/ 36)
در اين آيه مشاهده ميكنيم كه حضرت ابراهيم عليهالسلام گمراهي بسياري از مردم را به خاطر بتها ميداند.
يكي از اصليترين عوامل گمراه كننده انسان شيطان است. نه تنها شيطان، بلكه شياطين انس و جن به شيوههاي مختلف انسان را فريب داده، از راه سعادت خارج ميكنند. در سوره فصّلت ميفرمايد، كفار در روز قيامت از خدا ميخواهند اجازه دهد شياطين جنّ و انس را زير پاي نهند، به اين دليل كه علّت گمراهي خود را در وجود آنان ميبينند و اكنون در روز جزا به فكر انتقام ميباشند.(فصّلت/ 29) قرآن كريم اين سخن را از سوي آنان نقل مينمايد و آن را رد نميكند و اين مشخص ميسازد كه شيطان در ضلالت انسان نقش داشته است.
در عرف مردم نيز انجام بسياري از كارهاي نامطلوب به عنوان عمل شيطاني مطرح است. در قرآن نيز در سرگذشت آدم و حوا از شيطان بتفصيل بحث شده است.
اغوا كردن، وسوسه و تزيين امور دنيوي براي انسان راههاي عمده نفوذ حيلههاي شيطاني در قلب انسان است. شيطان امور مادي از قبيل زن و فرزند و اموال و پست و مقام را به گونهاي براي انسان مهم و زيبا جلوه ميدهد كه توجه انسان به آنها كاملاً جلب شده، از امور معنوي غافل ميگردد.
قدرت وسوسههاي شيطان به حدي زياد و مؤثر است كه حتي در شخصي همچون آدم ابوالبشر كه از انبياء الهي است نفوذ ميكند. هر چند شيطان نتوانست بر قلب آدم مسلط شود و زمام حيات او را در كف گيرد، اما او از وسوسههاي شيطان متأثر گرديد: «فوسوس لهما الشيطان... فدلاّهما بغرور فلمّا ذاقا الشجرة بدت لهما سوءتهما» (اعراف/ 22)
تاكنون در مورد عوامل هدايت و ضلالت، يا هادي و مُضلّ بحث كرديم. اكنون بايد ديد اين عوامل در چه شرايطي و با وجود چه زمينههايي در وجود انسان كارايي دارند. فايده اين بحث در اين است كه انسان ميتواند با ايجاد زمينههاي هدايت در سرنوشت آينده خود ايفاء نقش نمايد و نيز دوستان و اطرافيان خود را بشناسد، جبهه حق و عدالت را از جبهه باطل تشخيص دهد و خود را از نيروهاي اهريمني حفظ نمايد. در ادامه، اين زمينهها يكايك مورد بررسي قرار خواهد گرفت.
يكي از زمينههاي هدايت «تقوا» است كه انسان با ايجاد آن ميتواند از تعاليم الهي استفاده نموده، نسبت به آينده خود مطمئن گردد. «ذلك الكتاب لاريب فيه هدي للمتقين» (بقره/ 2). تقوا شرط هدايت ثانويه الهي است؛ يعني هدايت عام شامل تمام افراد است و هر كس ميتواند از نعمت فطرت و عقل و تعاليم انبياء استفاده كند، اما مراحل خاص هدايت از قبيل توفيق شرايط خاصي دارد كه يكي از آنها تقواست و كساني كه كفر ورزند و به دنبال فسق باشند، از آن محروم هستند.
يكي ديگر از شرايط هدايت «ايمان» است. قرآن در موارد متعددي به اين مطلب اشاره دارد و ميفرمايد كساني كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند به خاطر ايمانشان خداوند آنان را هدايت ميكند. به نظر ميرسد كه مراد از هدايت در اين گونه آيات هدايت خاص يعني همان توفيقات رحماني باشد؛ چه اين كه راهنمايي و نشان دادن راه سعادت اختصاص به افراد خاصي ندارد.
از ديگر شرايط هدايت اين است كه انسان پذيراي حق و حقيقت باشد، گوشي شنوا و فكري فعال داشته باشد، نظرات و اقوال متفاوت را مطالعه كرده، پس از ارزيابي، آن را كه حق است بپذيرد: «الذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه اولئك الذين هداهم اللّه...» (زمر/ 18)
اين آيه اعم از هدايت عام الهي و توفيقات خاص او باشد.
توضيح آيه در مورد هدايت عامه چنين است كه خداوند راه صحيح و كلمه حق را براي همه بيان كرده، اما آن كس كه حق را نپذيرد از آن بهرهاي نبرده و ميتوان مجازا گفت خدا او را هدايت نكرده است و در مورد هدايت خاصه روشن است كه افراد متعصب كه حاضر نشوند به نظرات ديگران گوش فرا دهند و خود را بهترين افراد بپندارند، از الطاف حق محروم شوند و توفيقات الهي شامل آنها نشود.
ديگر از اعمالي كه زمينه هدايت را فراهم ميآورد جهاد با اموال و انفس و هجرت في سبيل اللّه است. جهاد به معناي كار دشوار و سخت است.16
و علت نامگذاري اين اعمال به «جهاد» دشوار بودن آنهاست، بلكه بايد گفت اين دشوارترين كارهاست؛ چه اين كه انسان از بهترين سرمايه يعني جان خود ميگذرد و براي رضايت حضرت حق و قرب پروردگار آن را در طبق اخلاص مينهد، يا مال خود را كه شب و روز براي گردآوري آن تلاش كرده تقديم حضرت حق ميكند. هجرت نيز كه در جريان آن انسان ممكن است خانواده، فرزندان، اقوام و دوستان و يا اموال خود را رها كند و به ديار غربت روانه شود، كاري است بسيار دشوار. چنين شخصي از وصل ياران چشم ميپوشد تا به وصل جانان نايل آيد و اين هنرنمايي نه كار هر كس، بلكه هنر شخصي است كه اسير اشاره معشوق شده است و عشق در قلبش جلوهگر شده باشد: «و الذين آمنوا و هاجروا و جاهداوا في سبيل اللّه باموالهم و انفسهم اعظم درجةً عنداللّه و اولئك هم الفائزون» (توبه/ 20).
بلي رسيدن به منبع فيض الهي كه نهايت سير انسان ميباشد در پرتو مجاهده و هجرت امكانپذير است.
همان طور كه برخي از اعمال و رفتار انسان به هدايت او كمك ميكند، بعضي از رفتارها و موضعگيريهاي او موجب محروم شدن از اين فيض عظيم الهي و افتادن در ورطه گمراهي ميگردد. هر چند فطرت انسان بر گرايش به سوي خداوند آفريده شده و ذاتا به حق و حقيقت تمايل دارد و عوامل دروني هدايت برايش در نظر گرفته شده و علاوه بر آن انبياء الهي هم براي راهنمايي او آمدهاند، اما سلوك در اين راه به صورت حتمي و جزمي نيست، بلكه چه بسا به خاطر عواملي عارضي انسان از صراط حق منحرف شود: «انّا هديناه السبيل امّا شاكرا و اما كفورا»(انسان/ 3)
اين عوامل در زمينهها و شرايط خاصي ميتوانند مؤثر باشند و فطرت خداجوي انسان را مخدوش سازند. لذا شناخت اين زمينهها اهميت ويژهاي دارد و با دانستن آنها انسان ميتواند خود را از سقوط در وادي ضلالت حفظ نمايد و تلاش عوامل گمراهي از قبيل شيطان را خنثي نمايد. در ادامه، اين شرايط را يكايك مورد بررسي و مطالعه قرار خواهيم داد:
يكي از چيزهايي كه از ديدگاه اسلام ارزش بسياري دارد تفكر ميباشد. از نظر قرآن كساني ميتوانند از آيات الهي بهره ببرند و عبرت بگيرند كه اهل تفكر باشند: «انّ في ذلك لآيات لقوم يتفكرون» (رعد/ 3)
«و كذلك يبيّن لكم الايات لعلّكم تتفكّرون» (بقره/ 219)
در روايات نيز توجه خاصي به تفكر شده و به تعليم و تعلم و تفكر اهميت ويژهاي داده شده است. امام هشتم عليهالسلام ميفرمايد:
«ليس العبادة كثرة الصلاة و الصوم، و انّما العبادة التفكر في امر اللّه عزّوجل.»17
تفكر ركن اصلي قوام انسان و زندگي اجتماعي اوست، به گونهاي كه اگر اين ركن خدشهاي بردارد انسان در ادامه راه خود دچار مشكلاتي خواهد شد و قوام خود را نميتواند حفظ كند و نتيجه آن، انحراف و گمراهي است: «ام تحسب انّ اكثرهم يسمعون او يعقلون ان هم الا كالانعام بل هم اضلّ سبيلاً» (فرقان/ 44)
از آن جا كه شنيدن كلام معقول و تعقل و تفكر و سپس پذيرش كلام حق، راه رسيدن به حق مطلق و كمال نهايي است و گروه مورد بحث در اين آيه از اين ويژگي به دور هستند، لذا آنها در جامعه انساني جاي نميگيرند. و همانند چهارپايان بلكه بدتر هستند؛ زيرا چهارپايان ذاتا از چنين نعمتي محروم بودهاند، اما به اين افراد چنين موهبتي عطا شد، ولي از آن استفاده نكردند؛ لذا شايستگي ملامت و سرزنش دارند. همچنين در موردي كه انسان از ديگر استعدادهاي خدادادي خود استفاده نكند اين مسئله صدق ميكند؛ مثلاً چنانچه قوه تعلم يا تفحص از حقيقت و تلاش و كوشش در انسان به خاموشي گرايد، او شايسته سرزنش است، در صورتي كه حيوان كه از ابتدا فاقد آن بوده، سرزنش نميشود.
بياعتقادي به روز جزا از موجبات و زمينههاي ضلالت است؛ زيرا انسان در چنين شرايطي انگيزهاي براي كنترل رفتار خود و پيروي از معيارهاي الهي ندارد. قرآن نيز در بسياري از موارد مشركان و كفار را به خاطر اعتقاد نداشتن به معاد سرزنش ميكند. خداوند متعال در سوره هود ميفرمايد: «و يبغونها عوجا و هم بالآخرة هم كافرون»(هود/ 19)
و نيز ميفرمايد: «فالذين لايؤمنون بالآخرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون»(نحل/ 22)
در مقابل، آياتي وجود دارند كه در آنها يقين داشتن به آخرت عامل تقوا و در نهايت هدايت انسان و رستگاري او بيان ميشود. اين واقعيت در آيات اول سوره بقره بيان شده است: «و بالآخرة هم يوقنون» (بقره/ 4)
در سوره يونس به يكي ديگر از شرايط عارض شدن گمراهي اشاره شده و آن عبارت است از رضايت به زندگي اين جهان و اطمينان داشتن به بقاء آن: «و رضوا بالحيوة الدنيا و اطمأنّوا بها» (يونس/ 7)
اين فكر موجب غفلت انسان از امور معنوي و الهي ميشود. بدينسان كساني كه ميپندارند زندگي آنان در اين دنيا خلاصه ميشود و تنها بايد براي تأمين نيازهاي اين دنيا تلاش كنند و به فكر تأمين نيازهاي دنياي ديگر نيستند، در معرض انحراف و گمراهي قرار دارند و معمولاً چنين افرادي براي دستيابي به اهداف و خواستههاي خود دست به هر عملي ميزنند. ريشه بسياري از اعمال ضد انساني كه در طول تاريخ انجام شده در اين گونه طرز فكر جاي دارد. مگر يكي از عواملي كه همواره در طول تاريخ براي جامعه انسانيت مشكل آفريده است فكر توسعهطلبي و كشورگشايي نبوده است؟ مگر نه اين است كه كشورگشايي يعني اهتمام بيش از حد به دنياي مادي: «الذين يستحبّون الحيوة الدنيا علي الآخرة... اولئك في ضلالٍ بعيدٍ» (ابراهيم/ 3)
اگر انسان آيات خداوند را فراموش كند و از آنها غافل گردد، از نعمت هدايت محروم خواهد شد؛ چنان كه قرآن كريم ميفرمايد: «و الذين هم عن آياتنا غافلون»(يونس/ 7) البته اين امري است طبيعي و بر خلاف انتظار نميباشد؛ چه اين كه در امور دنيوي نيز غفلت موجب محروم شدن انسان از يك موهبت يا امتياز ميگردد؛ مثلاً انساني كه تصميم دارد از تسهيلات دولتي براي كار خاصي استفاده كند بايد متوجه باشد كه در چه زمان و تحت چه شرايطي اين كار شدني است و چگونه و در چه موقعيتي تقاضاي خود را مطرح كند. حال چنين شخصي اگر با بيتوجهي و غفلت از كنار مسائل ياد شده بگذرد يقينا به هدف خود نخواهد رسيد. امور معنوي و ديني نيز همينگونه است و راه يافتگان كساني هستند كه دچار غفلت نشدهاند.
از نظر يك فرد بيايمان، زندگي به همين دنياي مادي محدود ميشود و از غيب و قيامت خبري نيست و طبيعي است كه رفتار چنين فردي آنگونه كه دين انتظار دارد نباشد و در راهي كه قرآن ارائه ميدهد حركت نكند. از آن جا كه چنين شخصي به معاد و روز حساب نيز معتقد نيست تكاليف و دستورات ديني از نظر او پوچ و بيمفهوم ميباشد؛ زيرا در اين دنيا مشاهده نميكند كه نتيجهاي بر آنها بار شود و مترتب شدن نتيجه در روز قيامت را نيز قبول ندارد. از اين رو، در پندار او اين تعاليم مردود و غيرقابل قبول مينمايد. حتي اگر در ميان جوامع الهي و نيز جامعه اسلامي تحقيق كنيم، به اين جا ميرسيم كه اكثر افرادي كه مرتكب اعمال خلاف شرع ميشوند و حقوق ديگران را نقض ميكنند، در اعتقاد به روز واپسين و محاسبه كردار و گفتار آدمي در آن روز سست ميباشند. از اين روست كه چنين افرادي بيشتر در معرض گمراهي هستند و معمولاً براي رسيدن به آرزوهاي خود دست به هر كاري ميزنند. قرآن كريم در مورد كافران ميفرمايد خواه آنها را هشدار دهي يا هشدار ندهي، آنها ايمان نميآورند.(بقره/ 6)
در تعليمات قرآن ايجاد شك و شبهه در قلوب ديگران و نيز جلوگيري از حركت در راهي كه خداوند ترسيم كرده از عواملي شمرده ميشود كه زمينه ضلالت انسان را فراهم ميآورد. قرآن كريم در اشاره به اين دو نكته ميفرمايد: «الذين يستحبّون الحيوة الدنيا علي الآخرة و يصدّون عن سبيل اللّه و يبغونها عوجا اولئك في ضلال بعيد»(ابراهيم/ 3)
در اين آيه ابتدا توجه به حيات دنيا و اصل قراردادن آن بيان شده و آن گاه دو عنصر ديگر، يعني صد عن سبيل اللّه و شبههافكني در اذهان ديگران مطرح ميشود و بصراحت آن دو را از عوامل گمراهي ميداند. برخي از نويسندگان سه نكته مذكور در اين آيه را سه درجه متفاوت از ضلالت ميدانند كه هر يك مترتب بر ديگري است: اول انتخاب زندگي دنيوي و بيتوجهي به آخرت، دوم صد عن سبيل اللّه و جلوگيري مردم از گرايش به حق و سوم القاء شك و شبهه در ميان مردم و منحرف كردن قلوب آنان از راه حق.18 اما به نظر ميرسد اين ترتيب مورد عنايت آيه قرآن نباشد؛ چه اين كه معمولاً مرتبه القاء شبهه قبل از صدّ عن سبيل انجام ميشود و معمولاً دشمنان حق بعد از آن كه در شبههافكني شكست ميخورند و از اين راه نميتوانند مانع گرايش مردم به حق شوند، دست به حركتهاي نظامي ميزنند و عملاً از حركت مردم به سوي حق جلوگيري ميكنند.
گاهي به آياتي از قرآن برميخوريم كه از خصوصيات هدايت يافتگان يا گمراهان سخن ميگويد و ميتوانيم آنها را به عنوان نشانه افراد گمراه يا هدايت شده مطرح نماييم كه عبارتند از:
خداوند به كسي كه در صراط مستقيم قرار گرفته، شرح صدر ميدهد. شرح صدر يعني فراخي و وسعت سينه به طوري كه ياراي پذيرش حق و حقيقت را داشته باشد. دل انسان در چنين شرايطي نرم ميگردد، از لجاجت و سرسختي در دفاع از عقيده باطل خود دست بر ميدارد و هر گاه حق با افكار او ناسازگار باشد براحتي افكار و ايدههاي خود را كنار ميگذارد و حق را با آغوش باز ميپذيرد. قرآن كريم ميفرمايد: هر كس را خداوند بخواهد هدايت كند، به او شرح صدر ميدهد(انعام/ 125). شرح صدري كه ظرف علم و شناخت است وسعت قلب است، به طوري كه معارف حقهاي را كه بر او عرضه ميشود پذيرا باشد.19
آيه ياد شده سپس به نشانه گمراهان اشاره دارد كه بر خلاف هدايت يافتگان دچار ضيق صدر ميباشند و مراد از آن تنگي سينه است، به گونهاي كه باعث دشواري پذيرش حق باشد. قابليت نداشتن براي رسوخ حق در قلب انسان، نداشتن انعطاف پذيري و عدم ملايمت و نرمش كه بشر امروزي را در بر گرفته و حاضر نيست با حق و حقيقت مدارا كند، برخاسته از همين صفت ميباشد. بسياري از مردم مخصوصا دانايان هر قوم و ملتي در مورد حق و حقيقت چيزهايي شنيدهاند يا مطالعه كردهاند و گاهي آن را ميدانند، ولي از سرِ لجاجت و تنگنظري كه ناشي از رفتار خود آنان است، ظرفيت پذيرش آن راندارند. در صدر اسلام دشمنان كينهتوز اسلام گوشهاي خود را از پنبه پر ميكردند تا مبادا نداي حق را بشنوند و وقتي يكي از دوستانشان قصد طواف كعبه را داشت به او پيشنهاد ميكردند گوشهاي خود را ببندد تا مبادا صوت دلنشين پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم كه حاوي پيامهاي قرآن كريم و حامل حقيقت بود به گوش آنها برسد و دل آنها را نرم كرده، به حق متمايل سازد.
گاهي انسان به حدي در ورطه لجاجت غوطهور و سختدل ميشود كه ديگر هيچ عاملي نميتواند بر او تأثير بگذارد و به آن جا ميرسد كه «ختم اللّه علي قلوبهم و علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم» (بقره/ 7)
استاد آيةاللّه معرفت در اين باره ميفرمايد: در اين آيه تشبيه و استعاره وجود دارد و كنايه از اعتياد اين افراد به عناد و لجاجت داشته20 و قلب آنها بكلي سياه شده و جايي براي نقش بستن حق در آن باقي نمانده است. اينها در اثر اعمال و رفتاري كه داشتهاند و به خاطر موضعگيريهاي خود تا آن جا پيش رفتهاند كه ديگر هيچ عاملي در آنها نميتواند نفوذ كند و گويا خداوند بر چشم، گوش و قلب آنها مُهر زده و آنها قدرت ديدن، شنيدن و تحليل واقعيتها را ندارند.
يكي از نشانههاي انساني كه هدايت شده اين است كه ميتواند حق را از باطل تشخيص دهد. نيروي تشخيص اين دو از يكديگر موهبتي است كه از سوي خداوند به پرهيزگاران داده ميشود و تقوا خود از نشانههاي هدايت است «ذلك الكتاب لاريب فيه هديً للمتقين» (بقره/ 2)
پس تقوا نشانه هدايت عامه و مقدمه هدايت خاصه است و نيروي تميز حق از باطل به متقين ارزاني ميشود: «يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا اللّه يجعل لكم فرقانا»(انفال/ 129)
بدينسان ميتوان گفت اين نيرو از نشانههاي هدايت است. در آيه مذكور كلمه فرقان آمده است و فرقان يعني فرق گذارنده و جداكننده حق از باطل، تشخيص دهنده خالصي از ناخالصي و آئينه تمامنماي حقيقت. از طرفي حق و باطل ارتباط مستقيم با هدايت و ضلالت دارند و سرانجام جاده هدايت به مقصدي ميانجامد كه حق ناميده ميشود و اين راهي است پرپيچ و خم و داراي نقاط كور و گمراهكننده و براي تعيين مسير صحيح و جلوگيري از سقوط، بهترين وسيله چراغ تقواست. مؤلف تفسير نمونه پس از شرح كلمه فرقان و تقوا به نكتهاي اشاره ميكند و مينويسد: «نيروي عقل انسان به قدر كافي براي درك حقايق آماده است، ولي پردههايي از حرص و طمع و شهوت و خودبيني و حسد و عشق افراطي به مال و زن و فرزند و جاه و مقام همچون دود سياهي در مقابل ديده عقل آشكار ميگردد... و پيداست كه در چنين محيط تاريكي انسان چهره حق و باطل را نميتواند بنگرد؛ اما اگر با آب تقوا اين غبار زدوده شود و اين دود سياه و تاريك از بين برود، ديدن چهره حق آسان است.21
اين هم مسلم است كه هر كس در گمراهي به سر برد از اين نيرو محروم خواهد شد؛ چه اين كه اين چراغ در اختيار كساني قرار داده ميشود كه قلب و دل خود را جلا داده و آن را براي شنيدن حق و پذيرفتن آن آماده نمودهاند. چنين قلبي است كه كلمه حق ميتواند در آن رسوخ كند و آن را روشن سازد؛ اما قلبي كه اين زمينه را ندارد، بلكه زمينه مهر زدن بر قلب، چشم و گوش او فراهم است، هرگز نميتواند حقيقت را بشنود؛ چه رسد به اين كه بخواهد آن را با غير آن مقايسه نموده، حقيقت را برگزيند.
مسأله ديگر در زمينه مورد بحث، چگونگي سرنوشت افراد هدايت يافته يا افراد گمراه است و اين كه فرايند هدايت چه پيامدي براي انسان دارد. در اين مورد نيز به آيات قرآن مراجعه ميكنيم تا ببينيم حق متعال كه انسان را از ازل تا ابد هدايت نموده و ابزار رسيدن به حق را در اختيار او قرار داده و او را از موانع راه بر حذر داشته است چه ميفرمايد.
قرآن كريم در يك جمله به گونهاي جامع به نتيجه هدايت و آثار مترتب بر آن اشاره ميكند؛ آن جا كه ميفرمايد: «فمن تبع هداي فلاخوف عليهم و لا هم يحزنون»(بقره/ 38). هر كس از دستورات و راهنماييهاي الهي پيروي كند نه هراسي دارد و نه حزن و اندوهي.
هراس ندارد براي اين كه همه وظايف و تكاليف خود را انجام داده است، از موهبتهاي الهي كه در اختيار وي قرار داده شده استفاده برده، عقل و دانش خود را به كار گرفته، به راهنماييهاي رسولان الهي نيز گوش دل سپرده و با شناخت راه حق از باطل، آن را برگزيده و در عمل هم به آن ملتزم شده است. مسلما چنين شخصي از آينده خود بيم ندارد.
انسان هدايت يافته از قدم نهادن در صحنه برزخ و قيامت و عبور از صراط واهمهاي ندارد و از ورود به ميدان محاسبه الهي و دريافت نامه اعمال خود بيم به خود راه نميدهد كه «آن را كه حساب پاك است، از محاسبه چه باك است؟»
روحيه چنين كسي از اين هم بالاتر است و او نسبت به دستاوردهاي آينده خود در روز جزا هيچ گونه حزني ندارد و مطمئن است كه در يوم الحساب هيچ درد و رنجي متوجه او نيست، بلكه بسياري از پاداشها به او داده خواهد شد. لذا است كه صرف اموال در راه خير، دادن فرزندان در راه خدا، جان دادن در راه معبود و كشته شدن براي وصال نه تنها تلخ نيست، بلكه بسيار شيرين و همانند عسل ميباشد. چنين انساني با دلي آرام به سوي معبود خود ميشتابد، چنان كه قرآن كريم در اين مورد ميفرمايد: «لايحزنهم الفزعُ الاكبر و تتلقّاهم الملائكة هذا يومُكم الذي كنتم توعدون» (انبياء/ 103) اين افراد هستند كه در روز خوف عظيم هيچ واهمه و هراسي ندارند، بلكه ملائكه به آنها بشارت ميدهند و ميگويند اين روز خوب و شادي است كه انتظار آن را ميكشيديد.
از سوي ديگر ضلالت نيز آثار و نتايجي دارد كه قرآن به آنها اشاره ميكند:
«قل من كان في الضّلالة فليمدد له الرّحمن مدّا اذا رأو ما يوعدون» (مريم/ 75) هر كس در ضلالت و گمراهي قرار گيرد در همان ضلالت امداد ميشود و در ژرفاي تاريكي فرو ميرود؛ زيرا او تلاشهاي خودش را در همان مسير قرار داده است. اين امري است طبيعي كه وقتي انسان از راه اصلي منحرف شود، هر چه در راه انحرافي پيش رود بازگشتش به راه اصلي دشوارتر شده، هر لحظه از راه اصلي بيشتر فاصله ميگيرد. وقتي انسان به سوءاختيار خود از هدايت الهي محروم شود و زخارف دنيوي توجه او را به خود جلب نمايد و از امور معنوي و معارف الهي فاصله بگيرد و از آنها غافل شود، از حقيقت فاصله گرفته، هر گامي كه بر ميدارد در ورطه ضلالت بيتشر فرو ميرود و بيشتر غرق ميشود و اين معناي امداد در گمراهي است.
«الذين يحشرون علي وجوههم الي جهنّم اولئك شرٌّ مكانا و اضلّ سبيلاً»(فرقان/ 34)
«و من كان في هذه اعمي فهو في الآخرة اعمي و اضلّ سبيلاً» (اسراء/ 72)
در اين دو آيه موقعيت گمراهان در روز قيامت بيان شده است. فرد گمراه به انساني تشبيه شده كه به صورت خوابيده و بر روي زمين كشيده ميشود. از آن جا كه وي در اين جهان كور بوده، از راه راست منحرف شد و صراط مستقيم را نديد، در روز قيامت نيز داراي حالتي است كه نميتواند راه خود را ببيند و گويا بر روي زمين به صورت كشيده ميشود؛ لذا در آيه دوم ميفرمايد هر كس در اين جهان واقعيت و حقيقت را نبيند و كور باشد، در قيامت نيز كور خواهد بود وبيشتر گمراه ميشود.
1. راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، تهران، المكتبة المرتضويه، 502 هجري، ماده هدي و ماده ضلل.
2. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، انتشارات اسماعيليان، 1393 ق، ج9، ص8.
3. الميزان، ج12، ص292.
4. جوادي آملي، هدايت در قرآن، تهران، مركز نشر فرهنگي رجا، 1364 ش، ص22.
5. محمدي ريشهري، ميزان الحكمه، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، 1404 ق، ج6، ص142، حرف «ع».
6. محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، ج3، باب فطرة الخلق علي التوحيد، ص19.
7. امين الاسلام طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، تهران، مكتبة العلمية الاسلاميه، ج4، ص303.
8. المفردات في غريب القرآن، ماده هدي.
9. الميزان، ج14، ص166.
10. علامه حلي، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، بيروت، موسسة الاعلمي للمطبوعات، 1399 ق، ص343.
11. هدايت در قرآن، ص33.
12. جعفر سبحاني، منشور جاويد، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1366 ش، ج3، ص156.
13. فخررازي، التفسير الكبير، چاپ دوم: بيروت، داراحياء التراث العربي، ج20، ص27.
14. بنگريد به: الميزان، ج6، ص35.
15. ناصر مكارم شيرازي و ديگران، تفسير نمونه، ج5، ص229.
16. ابن منظور، لسان العرب، بيروت، دار صادر، ماده جهد.
17. ميزان الحكمه، ج3، كتاب الايمان و الكفر، باب تفكر، ص92.
18. منيژه سيار اطراش لنگرودي، هدايت و ضلالت در قرآن، كلام و فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، ص94.
19. الميزان، ج7، ص341.
20. محمد هادي معرفت ،التمهيد، ج3، ص214.
21. تفسير نمونه، ج7، ص141.